ـبسمالله الرحمن الرحیم . باتشکرازوقتی که به این گفتگواختصاص دادید،لطفاًابتداازپیشینهٔ صندوق،ازابتدای شکلگیری وزمینههای آن اطلاعاتتان رابفرمایید.
ــ بسمالله الرحمن الرحیم و به نستعین و انه خیر الناصرین، عرضم به حضور شما که مؤسس صندوق حاجآقا هستند و ایدهٔ اولیه و بعد تأسیسش و سازماندهی تشکیلاتی و تهیهٔ جا، همهٔ این کارها در همهٔ این سالها، در این 50، 60 سال، با خود ایشان بوده است.
ماجرای تأسیس صندوق به این برمیگردد که ابوی ایشان که در نیشابور بودهاند، و چند سال پیش، همانجا به رحمت خدا رفتند، ماهانه مبلغی که حالا من شک دارم چقدر بوده، مثلاً 11 قرون بوده، یا مثلاً سه تومان بوده، نمیدانم چقدر بوده، یک مبلغی را میفرستند، مبلغ هم خیلی کم بوده، ابوی هم خیلی با قناعت و با سادگی زندگی میکردند.
ظاهراً یک ماه پول نمیرسد و ایشان هم به خاطر همان مناعت طبعی که داشتند چیزی نمیگویند و گویا بعدها متوجه میشوند که پدر ایشان در سفری که آمده بوده مشهد، خیال کرده مبلغ آن ماه را بهجای فرستادن، گذاشته رو طاقچهٔ حجرهٔ ایشان، درحالیکه اشتباه کرده و این کار را نکرده بوده. بنابراین ایشان یک ماه بدون هیچ درآمدی بودند. چون ایشان شهریهٔ معمول را نمیگرفتند. لذا آن ماه خیلی به ایشان سخت میگذرد، گفتند که من بقیهٔ ایام هم چیز زیادی نمیخوردم
من از اساتید خودم که جزو شاگردهای حاجآقا بودند هم شنیدم که ایشان معروف بودند بهسادگی و زهد و کم غذایی؛ ولی آن ماه وضع جوری شد که یکی دو بار از شدت گرسنگی تقریباً نیمه بیهوش شدم و شبها گاهی یکی دو شب مجبور شدم آخر شب بروم به یک بهانهای جلو درب مدرسه و از آن حلبی که طلبهها نانخشکهایشان را میریختند بگردم و مقداری نان خشکهایی که فاسد نبود را زیر عبا بیاورم و به نانخشکها آب زدم، خیسش کردم که بتوانم صد جوع بکنم.
این موضوع باعث شد که با خودم فکر کردم، من که ماهانه مبلغی ـ ولو خیلی کم ـ پدرم پرداخت میکرد؛ اما این طلبههایی که همین مقدار هم ندارند اگر گرفتار بشوند مثل من، همینطور به نان خشک خوردن میفتند یا نه؟! فکر کردم باید یک کاری کرد در این جهت، فکر کردم که خب طلبهها چه طور باید این نیاز ضروری را تأمین کنند، خودشان هم میگفتند آن موقعها راجع به فواید استخاره این لطیفه بین طلبهها بود که نشان میدهد فرهنگ گرسنگی طلبهها چه جوری تدبیر میشده!
میگفتند یک طلبهای آمده حجره، دید هیچی ندارد ،پول هم ندارد که چیزی بخرد، استخاره کرد برود قرض بگیرد، بد آمد، استخاره کرد برود سر خیابان نسیه بگیرد بد آمد، استخاره کرد گرسنه بخوابد، بد آمده، برود حرم، بد آمد، بنشیند بد آمد، دید همهٔ راهها را استخاره کرده و بد آمده، فقط یک چیز را استخاره نکرده و آن معلق زدن هست، یک معلق زد، ناگهان از ته جیبش یک دوریالی افتاد! …. این شوخی نشان میدهد طلبهها واقعاً مضطر بودند، گزینههایشان همینها بوده، نسیه از مغازه و قرض گرفتن از رفیق، گرسنگی و تحمل گرسنگی. گزینههای زیادی نداشتند.
حاجآقا در این شرایط تصمیم میگیرد که از این به بعد مبلغی را از پول ماهانه که پدرشان میفرستاده کنار بگذارند برای قرض دادن به طلبهها و ظاهراً یکسوم یا نصف از همان مبلغ خیلی کم. به رفقای دوروبر حجرهشان میگویند یکوقتی وسط ماه کسی از شماها پول کم آورد به من بگوید.
حاجآقا از قدیم آدم خیلی دقیقی بودند و هستند، یعنی تمام پرداختها و دریافتهایشان را ثبت میکردند. آنجا ایشان یک دفتری ـ ظاهراً گفتند یک دفتر لغت معنی داشتم یا رفتم یک دفتر بدهکار بستانکاری خریدم ـ و خلاصه مینوشتم که این آقا اینقدر از من قرض گرفتند.
بعد دیدم که خب هم این مبلغ برای این دو سه تا رفیق ما فقط مفید هست و برای طلبههای دیگر دردی دوا نمیکند و هم اینکه شاید بعضی از اینها، سر موعدی که بنا بوده پول را برگردانند و قرضشان را ادا بکنند، نیایند و اتفاق هم افتاده چند مورد که اینها دیر آمدند و به شوخی برگزار کردند. دیدم اینطور نمیشود! باید یک تشکیلاتی درست کرد برای این کار؛ این کار دیگر فردی نمیشود. این کار را انجام داد، به ذهنم میرسید که بیایم و یک تشکیلاتی برای قرض درست بکنم و این تشکیلات برای قرض، دفترودستک و همهچیز داشته باشد. قرض طلبهها را ثبت کنم، بعد با خودم فکر کردم حالا من ثبت کردم، بعد چه چیزی بهعنوان وثیقه یا ضمانت بگیرم؟
به این نتیجه رسیدم که یک کاری که میتوانم بکنم این است که یک ضامن برایش تعیین بکنم که مثلاً یک استادی، بیاید و ضامن بشود؛ چون طلبه چک که ندارد، سفته هم نمیتواند بخرد، و از طرفی من این قرض را میخواستم راه بیندازم که طلبه بهجای دیگر رو نزند و اگر بنا بود باز دوباره برای ضمانت و برای چک و جواز کسب و وثیقه و … بخواهد رو بزند که فایدهای نداشت؛ لذا فکر کردم که اساتید مثلاً ضامن بشوند، بعد دیدم خب اساتید چطوری ضامن بشوند؟ خود اساتید هم وضعشان خوب نیست.
به نظرم رسید که طلبه چه دارد؟ کتاب دارد. بگوییم یک مقداری از آن کتابهایی که خیلی لازم ندارد را بهعنوان وثیقه بگذارد. طلبهها خیلی استقبال کردند، چون احساس میکردند برای وثیقه و ضمانت احتیاج به هیچی ندارند و کتابهایی را میدادند که درسی و ضروری نیست. کتابها را توی یک بقچه خلاصه و گوشهٔ حجره میگذاشتیم و یادداشت میکردیم و مبلغی قرض میدادیم.
کمکم کار یک مقدار بالا گرفت. با حاج شیخ مجتبی مشورت کردم که آقا این کار اینجوری است و یکنفری نمیتوانم و اگر صلاح میدانید یک کار اساسی بکنیم. ایشان خیلی پسندیدند گفتند: «من هم کمکت میکنم» یک مبلغی هم من میگذارم که پول بیشتری برای قرض دادن به طلبهها باشد.
آنجا آن بحث معرفی اساتید درست شد تا وام دادن بیحسابوکتاب نباشد؛ طلبهها به من نگویند که برای چه وام میخواهند، ولی به استادشان بگویند، اینطور تدبیر میکردیم که کسی که نیاز ندارد پول نگیرد. سال 41 کار قرضالحسنه را توی حجره شروع کرده بودیم و با همراهی ایشان سال 42 یا 43 رفتیم در سرای محمدیه طبقهٔ چهارم، جایی را گرفتیم؛ آنجا را افرادی از بازاریها داده بودند. آنجا دوتا اتاق تودرتو داشتیم و یکی از طلبهها ـ یا دوتا از طلبهها ـ را هم بنا شد حقوق بدهیم که آنجا باشند و وثیقهها را بگیرند، قبض صادر کنند و وام را بدهند. خلاصه تشکیلات صندوق راه افتاد.
آغاز رسمی تشکیلات صندوق 8 شهریور سال 42 یعنی دهم رجب 1383 قمری، در روز ولادت امام جواد(ع) بوده است. این آغاز قبل از این بوده که بتوانند بروند سرای محمدیه و در تصور من این هست که این در همان فضای مدرسه کارها انجام میشده است.
ـکدام مدرسه بودن؟
ــ مدرسهٔ میرزا جعفر.
ـآن موقع حاجآقادرچه سنی بودند؟
ــ حاجآقا متولد 21 هستند، و وقتیکه سال 41 شروع کردند به این کار شخصی، 20 سالشان بوده و سال 42 که جشن گرفتند با حضور علما 21 سالشان بوده است.
ـولی درهمان حال استاد حوزه بودند؟
ــ بله، از اساتید جوان بودند که مخصوصاً توی آن دوره و در اوایل دههٔ 40 ایشان ظاهراً استاد صاحبنامی در ادبیات و معالم بودند تا سال 45، 46 و از سال 47، 48 ظاهراً تدریس اصول فقه و لمعه ایشان معروف میشود و آنطور که آقای حاج شیخ محمد مروارید میگفتند یک استاد شناختهشدهٔ رسائل بودند در دههٔ 50. بنابراین آن دوره میشود گفت که دورهای بوده که معروف به ادبیات بودند.
ظاهراً از مهمترین حامیان حاجآقا در این مسیر مرحوم آقای فلسفی هم بودند، مرحوم آقای فلسفی تجربهٔ مشترکی را در تهران داشتند، در بهاصطلاح همان مسجدی که اقامهٔ نماز میکردند و آنجا هم صندوق جاوید را راه میاندازند و جالب است که صندوق جاوید و این صندوق اولین صندوقهای قرضالحسنهٔ ایران محسوب میشوند، که در هر دو آقای فلسفی عضو هیئتامنا بودند.
من احتمال میدهم که این حالت تشکیلاتی صندوق را هم آقای فلسفی چون آدم دقیقی بودند پسندیدند شاید این در پسند فلسفی اثر داشته، چون آقای فلسفی به کارهای بینظم علاقهمند نبودند.
ـ آقای فلسفی چه سن و سالی داشتند این موقع؟
_ شاید در تراز کسانی که آن موقع، اساتید و علمای قدیمیتر مشهد بودند مثل شیخ مجتبی و یک مقدار جوانتر مثل آیتالله مروارید محسوب نمیشدند؛ ولی شخصیت خیلی محبوبی بودند. آقای فلسفی خیلی زود مورد انس و علاقهٔ اساتید و طلاب قرار گرفتند. در همان دورهٔ اول هیئتامنا هم بودند و توی اساسنامه هم اسمشان هست.
آ شیخ مجتبی هم آنجا نقش داشتند ولی آ شیخ مجتبی هیچوقت توی مجموعه هیئتامنا نبودند؛ ولی حامی اصلی بودند، خاطراتی هم حاجآقا راجع به حمایت آ شیخ مجتبی دارند.
ـازجهت تأمین نقدینگی چه کسی اینجانقش داشته است؟
ــ ترکیب افراد جوری است که به نظر میرسد هرکدامشان نقشهایی داشتند؛ مثلاً آ سید فاضل میلانی آنجا هستند، که خب ممکنه از طریق آقای میلانی حسابی آنجا داشته باشند. نوهٔ آیتالله میلانی که امور علمی بیت آقای میلانی همه در اختیار ایشان بود. مدرسهٔ عالی حسینی را هم با کمک ابوی باهم تأسیس کرده بودند. از شاگردهای آقای میلانی هم دو نفر دیگر عضو هیئتمدیره بودن، هم سید ابراهیم علمالهدی، هم سید حسین شمس، پدر این آقای شمس بوستان کتاب، و آ سید عباس سیدان، بقیه هم همه کسانی بودن که جنبهٔ اجتماعیشان پررنگ بوده است؛ مثل مرحوم آ شیخ علیاکبر علیزاده، مثل آقای غرویان، حاجآقا محمد شاهرودی، که شناسنامهشان سید مصطفی موسوی خراسانی است و آقای نوقانی.
و جالب است که آیتالله مروارید در مؤسسین نبودند و من یک تلقی شخصی دارم تو این جهت که وقتی این تشکیلات راه افتاده، یک مقدار آیتالله مروارید در یک ردهٔ بالاتری محسوب میشدند؛ یعنی آیتالله مروارید تقریباً نزدیک آ شیخ مجتبی تلقی میشدند، و آقای فلسفی و آ میرزا مهدی نوقانی و بقیه علما در ردهٔ بعدی محسوب میشدند. لذا نه آ شیخ مجتبی تو این تشکیلات بودند و نه آیتالله مروارید.
بعداً بعضی از خیرین هم در جهت رشد صندوق به ابوی کمک کردند؛ یعنی ابوی یک مبلغی که از پسانداز پدری فراهم کرده بودند و علاوه بر آن دوستانی هم داشتند ازجمله برادران میراحمدی، البته بقیه را من خبر ندارم؛ ولی آقایان میراحمدی را یادم هست. بعضی دیگر هم بعدها در سالهای بعد کمک کردند؛ ولی تکیه صندوق روی حوزویها بود، یعنی آنها نقششان حاشیهای بود.
حاجآقا میگفتند: «یک روز محضر شیخ مجتبی قزوینی رفتم و عرض کردم آقا یکچیزی من را اذیت میکند! اینکه اگر افرادی که مبالغی را برای تأمین وام طلاب پسانداز گذاشتند، پولهایشان را بخواهند بگیرند، چه کنیم؟ شیخ به فکر فرورفت و بعد از تأملی فرمود: هیچ نگران نباشید، راهش را یافتم! عرض کردم: چطور؟ گفت: هر موقع که صندوق به مشکل خورد، همین منزلی را که در آن ساکن هستم میفروشیم و مطالبات را میدهیم. از این صفا و حمایت متعجب شدم ولی باز عرض کردم: فروش منزل، زمان میبرد. دوباره قدری اندیشید و فرمود: خانه را زیر قیمت میفروشیم تا همان روز بخرند! ایشان با چنان صداقتی میفرمود که شک نداشتم اگر لازم شود بدون هیچ ملاحظهای منزل مسکونی خود را خواهد فروخت. علما اینچنین از کار خوب حمایت میکردند و شاگردشان را دلگرم میکردند.»
من سالهای اولیهٔ دههٔ 40 را نمیدانم چه اتفاقاتی میافتاده، اما از دههٔ 50 لااقل چیزهایی که من میبینم کارهای آنجا خیلی سیستماتیک بوده است و این خیلی باعث لذت و اعجاب اساتید و افتخار طلبهها بوده ظاهراً؛ مثلاً چون بانکها دفترچه پسانداز را خیلی آن موقعها تبلیغ میکردند، صندوق آمده خودش یک دفترچه پسانداز درست کرده، آنهم با کاغذ آرمدار، با کاغذ آهاردار، من یک نسخهای دارم، جلد مقوایی، همهچیز کامل، مشخصات فرد و بعد قسمتی از آئیننامهٔ وام، پشتش؛ نشان میدهد که یک کار حرفهای آن موقع میخواستند انجام بدهند که طلبه هیچ احساس ناراحتی نکند که حساب توی بانک ندارد بلکه احساس عزت کند. از همان سالها اینجا دستهچک داشته برای خودش، حواله! چک نیست اسمش. نوشته حواله. دقیقاً مثل دستهچک بانک حواله با تمام ریز اطلاعات و پرفراژ شده و شمارهسریال خورده.
ـ بعد این حوالهها را بازاریها استفاده میکردند یا طلبهها هم استفاده میکردند؟
ــ معمولاً آنهایی که صاحب حسابهای سنگین بودند و پول خودشان را گاهی لازم داشتند با حواله انجام میدادند، گاهی هم ممکن بوده دوست داشتند خارج از آئیننامهٔ قرض صندوق به یک طلبهای، به مسئولیت خودشان یکچیزی بدهند. حواله را میدادند که آن بازاری احساس نکنند برای گرفتن پولشان خیلی زحمت دارند.
یادم هست من دههٔ 50، سالهای 54، 55، یکبار رفتم سرای محمدیه، جالب بود؛ گاوصندوقهایی که آنجا دیدم، گاوصندوقهای خیلی حرفهای و سنگین بود. در همان موقع دفترودستکهایی که آنجا میدیدم همان چیزی بود که در بانک بود؛ یعنی مهر تاریخ، مهر شمارهسریال سند، زونکنهای اسناد، کارت عضویت، کارت وام، از همان سالها همهٔ اینها موجود است و همهچیز کاملاً حرفهای است. این موضوع فکر میکنم خیلی برای طلبهها دلچسب بوده؛ یعنی احساس میکردند یک مجموعهٔ حرفهای دارند.
ـگویابعدازمدتی کمکم رهن گذاشتن کتاب تبدیل شده به ضمانت اساتید؟
ــ ببینید اساتید معرف بودند و چون معرف بودن بعداً همانها ضامن هم شدند. در دههٔ 60 و دههٔ 70 چون مبالغ وام بالا رفت، کتاب هم دادوستدش دشوار شده بود، یا آنقدر نمیارزید و مشکلاتی داشت، محل نگهداری خیلی جا میگرفت و از طرفی تعداد وام خیلی بالا رفته بود، دیگر اساتید بهعنوان معرف، ضامن هم میشدند که اگر طلبه پرداخت نکند آنها ضامناند. این موضوع تا اواسط دههٔ 80، سال 84، 85 ادامه داشت. بعداً بالغ جوری شد که اساتید بعضیها یواشکی و بعضیها رسماً گفتند ما نمیتوانیم ضمانت کنیم؛ ما معرفی میکنیم اما ضمانت نمیکنیم. از طرفی آن اقتدار اساتید و آشنایی اساتید در حوزه کم شده بود، طلبههای زیادی میامدند و میگفتند ما هیچکدام از اساتید را نمیشناسیم؛ این البته خیلی بد بود؛ یعنی طرف مثلاً ممکن بود 10 سال در یک مدرسهٔ علمیه درس بخواند، اما هیچوقت این 30 تا استاد برجستهٔ حوزه را ندیده باشد. این ضعف مدارس را ما آنجا فهمیدیم. گاهی نه اینکه ارتباط ندارند، اصلاً اساتید مطرح را حتی نمیشناسند!
من یادم هست که آقای موسوی بود ـ خدا رحمتشان کنه ـ میگفت تو چه جور طلبهای هستی که از اینها یک نفر را نمیشناسی؟ و یک نفر تو را نمیشناسد؟ ولی متأسفانه ما حوزهها را اینطور درست کردیم و الآن هم همینجوری احتمالاً ادامه پیدا کرده است؛ لذا برای طلبهها هم مشکل شده بود، طلبهای که تا لمعه درسخوانده، تا رسائل، خب هیچکدام از اینها رو نمیشناخت.
طلبهها هم کمکم صاحب دستهچک شده بودند و مشکلات سابق را نداشتند، لذا اعلام کردند خود طلبهها ضامن هم بشوند و چک بدهند؛ باز برای راحتی طلبهها گفتند اگر طلبه دستهچک ندارد، سفته بخرد. البته سفته یک مبلغی هزینه دارد؛ ولی در مقابل وامی که دریافت میکردند مبلغی محسوب نمیشد و جالب که همچنان همان فضای بدون سود و کارمزد ادامه پیدا کرده توی این سالها، حتی پول همین دفترچهای که صادر میکنند یا اوراق را هم نمیگیرند.
ـیعنب چیزی بهعنوان کارمزدبههیچعنوان گرفته نمیشود؟
ــ اصلاً! نه کارمزد وام، نه کارمزد عضویت. حتی مجبور هم نیستند که سپردهای داشته باشند.
ـحق عضویت هم ندارد؟
ــ اصلاً!
در همان سالهایی که ظاهراً سرای محمدیه رفتند دیدند که خب این طلبهها مشکلشان فقط وام نیست، مشکل خرید هم دارند، تحقیر شدن طلبهها در فضای توسعهٔ اقتصادی دههٔ 50 که مردم کمی وضعشان خوب شده بود، برای حاجآقا و بعضی از اساتید، خیلی سخت میآمد. ابوی گفتن ما تصمیم گرفتیم کاری کنیم تا لااقل یکچیزهایی را طلبه به خاطرش راه نیفتد توی بازار. شروعش هم از اقلام نزدیک به زندگی طلبگی بوده؛ کتاب، دفتر و نوشتافزار و چیزهای دمدستی مثل نعلین و پارچهٔ عمامهای، قبایی؛ از اینجا شروع کردند. خیلی استقبال شد و این کار را توسعه دادند به کل مایحتاج و چادر و پارچه زنانه هم اضافه شد و بعدها اجازه دادن که خانمها هم برای خرید بیایند.
اجناس را میرفتند از تعاونها و عمدهفروشیها با قیمت پایینتر میخریدند و با قیمت کم در اختیار طلبهها قرار میدادند و جالب اینکه با همان سود خیلی کم، حقوق کسی که میخواسته آن جنسها را بفروشد و فروشگاه را اداره بکند را تأمین میکردند. فروشنده هم طلبه بود و معمم هم بود، من یادم هست همیشه آقای نوراللهی بود، آقای ناصری بود.
ظاهراً اواخر سرای محمدیه، به این نتیجه رسیدن که اگر بخوان کمک به طلبهها بکنند باید یک فروشگاه جدی بزنند و اینقدر جدی باشد که هزینهٔ صندوق را هم تأمین بکند، چون هزینههای صندوق هم دیگر با توجه به اقبال طلبهها دیگر بهراحتی تأمین نمیشد بنابراین فروشگاه حرفهای تشکیل دادند، کوچهٔ آیتالله خامنهای، ساختمانی که ساختند با کمک آقای حاجیترخانی و خیرین، آنجا را فروشگاه ساختند، بدون اینکه ساخت ربطی به پسانداز صندوق داشته باشد. بلکه با سرمایهٔ اهدایی خیرین، هزینههای کل ساختمان را تأمین کردند. بعدازآن هزینههای کارمندهای صندوق و کتابخانه را فروشگاه تأمین میکرد. در این دوره فروشگاه خیلی فعال بود. فروشگاه در زمان جنگ محل توزیع اقلام کپنی و دفترچهای کل طلاب بود و هرچه که سهمیه برای طلاب میخواستند بدهند از آنجا توزیع میشد.
ـمن یکس ندیدیدم تواسنادمربوط بودبه سال پنجاه ومثلاًهفت،ولی قبل انقلاب که یک مکاتبهای شده بودکهبا ادارهٔ قندوشکردرارتباط باتوزیع اقلام دربین محرومین؛این نشان میدهدکه صندوق کاری برای غیرطلبههاهم میکرده؟
ــ بله، صندوق از اواخر سرای محمدیه فروشش را آزاد کرد برای عموم و میگفت خیلی مذهبیها هم مشکل مشترک دارند، دلشان نمیخواهد توی بازار راه بیفتند و لذا مرکز خریدی شد برای عموم و به فروشگاه شیخها معروف شد؛ از وقتی آمد کوچهٔ آیتالله خامنهای رسماً اعلام کردند که غیر طلبهها هم میتوانند خریدار باشند و تنها کالاهایی که سهمیهٔ خاص داده بودند مخصوص طلبهها بود؛ ولی مثلاً خیلی وقتها قند و شکر و روغن تعاونی یا دفترچه که بنا بود برای مردم توزیع بشود، آنجا توزیع میکردند.
کمکم فروش اقساطی برای محرومین یکچیز جالب شد که افراد چون نیاز دارند فروش اقساطی دادند، آن موقع که آنها فروش اقساطی را شروع کردند، ربطی به بازار و اینکه بازاری برای جلب مشتری فروش اقساطی داشتند نداشت، بلکه یک نوع کمک بود.
درواقع حالا چون به مردم عادی وام نمیدادن ولی از طریق فروش اقساطی کمک میکردن به عموم متدینین. یکی از کارمندهای فروشگاه میگفتند خیلیها را من میدیدم فرد مسن هست و با یکی آمده، میگوید که من خودم با قرض اینجا وسایل دامادیم را درست کردم، وسایل خانهام را از همینجا خریدم، پسرم را داماد کردم و الآن نوهام آمده میخواهم خرید کنم، میگفت سه نسل خریدار اینجا بودند.
طلبه با یک مبلغ کم، یعنی با یکسوم مبلغ که آن یکسوم هم گاهی وام میدادند، میتوانست مبلغ قابلتوجهی خرید کند و این خیلی خوب بود. روشهای خاصی هم داشت فروشگاه؛ مثلاً میگفتند همیشه هر جنسی پس گرفته میشود، حتی لوازم برقی.
ـقیمتهاهم همیشه ازقیمت بازارپایینتربوده؟
ـ بله، همیشه مقداری پایینتر بود، همیشه اینطور بود. علاوه بر اینکه تسهیلاتی هم داشت و از طرفی جنس فروختهشده را پس میگرفت و حتی در این 20 سال اخیر جنس را به سفارش طلبه میاوردند. مثلاً طلبه میگفت من این مدل از این گاز را میخواهم، میگفتند فردا بیا تحویل بگیر. یعنی برای او میرفتند پیدا میکردند، میخریدند و میآوردند. حاجآقا میگفتند: «طلبهها را نفرستید تو بازار دنبال جنس بگردند، وقت درس خواندن آنها را میگیرد، شما برایش جنس را پیدا کنید و بیاورید.»
ـگویااینجااولین صندوق قرضالحسنه درحوزهه ای علمیه بوده؟
ــ بالاتر از اینهاست! ظاهراً به لحاظ ثبت رسمی در کشور دومین صندوق بعد از صندوق جاوید هست.
ـیعنی قبل ازآن صندوق قرضالحسنه اصلاً ثبت نشده؟
ــ اصلاً تو ایران قرضالحسنهای ثبت نشده، اولین صندوق ثبتشدهٔ ایران جاوید هست و به فاصله یک ماه اینجاست. در سال 43 و آقای فلسفی در هر دو بودند و ابوی از قول آقای فلسفی میگفتند تاریخ راهاندازی اینجا از جاوید هم جلوتر هست، لذا اینجا اولین صندوق قرضالحسنهٔ تشکیلاتی در ایران محسوب میشود.
ـطبعاًقبل ازآن اگربوده به شکل خانگی بوده وشکلهای غیررسمی.
ــ بله غیرتشکیلاتی! کاری به ثبتش ندارم، صندوقی که یک تشکیلات داشته باشد، مدیری داشته باشد، دفترچهای داشته باشد، نظامنامه داشته باشد، ظاهراً هیچجا نیست؛ لذا اولین صندوق قرضالحسنه، اولین تشکیلات قرضالحسنهٔ ایران محسوب میشود، اولین مؤسسهای که به خاطر قرضالحسنه ایجاد شده است.
ـغیرازفروشگاه وصندوق،فعالیت دیگری هم وجودداشته؟
ــ یک کتابخانهای را تأسیس کردند، سالهای اول هم اسمش کتابخانهٔ رضوی بود.
ـچه سالی حدوداً تأسیس شده؟
ــ من تأسیسش را بهدرستی نمیدانم ولی دههٔ 60 میدانم کتابخانه بود، یعنی سالهای 67 و 68 یادم هست که این کتابخانه وجود داشت، و فعال بود.
ـهمین مکان کنونی بوده شروع کتابخانه؟
ــ بله، مطمئناً قبلش نبوده و من با توجه به بافت کتابهایی که آنجا دیدم ـ چون دو سال سالهای 78، 79 مدیریت آن کتابخانه دست من بود و بازسازیاش کردیم ـ آنجا فکر میکنم هستهٔ اولیهٔ کتابخانه به مدد آقای میلانی بوده است؛ چون کتابخانهٔ مدرسهٔ عالی حسینی که فعال بوده و آ سید فاضل میلانی رئیسش بودند، بعد از فوت آقای میلانی، مدرسهٔ عالی حسینی متوقف شد و کتابخانه آنجا راکد ماند و ظاهراً بخشی از کتابهای اینجا از مدرسهٔ عالی حسینی هست، ظاهراً با نظر آقای میلانی یا ورثه، به اینجا داده شده و دوتا مجموعهٔ دیگر هم به آن اضافه شده؛ یک مجموعهٔ کوچکی مربوط به آقای مروج هست که ظاهراً خریدند، چون آقای مروج بعید میدانم اهل هدیه دادن کتاب بوده باشد، حالا شاید اهدایی هم توی آنها بوده، آقای مروج کتاب جمع میکرده، کتابخانهٔ شخصی داشته است.
بخشی هم کتابهایی که خود ابوی اهدا کردند. بعداً مرحوم آقای شانهچی هم یک مقدار کتاب اهدا کردند و افراد دیگری هم پراکنده کتابهایی اهدا کردند. آقای حاجیترخانی وجهی در اختیار قرار دادند که کتاب خریداری بشود. سال مثلاً 78، 79 که کتابخانه بازگشایی شد، واقعاً یک کتابخانهٔ عالی و کامل بود، تجهیزات کتابخانه، قفسه، صندلیها و میزش استاندارد و بهترین اقلام موجود در کتابخانههای کشور بود، و کتابها همه ردهبندی دیویی بود، در شرایطی که کتابخانههای غیر از مجلس و ملی و آستان قدس اصلاً ردهبندی نداشتند، همه ردهبندیشده مرتبط، دفتر ثبت برگههای فیشتان، برگهٔ مادر، مؤلف، سرشناسه و همهچیزش درست و حرفهای بود. بافت کتابهایش هم مثل کتابخانهٔ مرجع بود. به خاطر اینکه جوانها مراجعه کنند، سه قفسه کتابهای درسی و کنکوری هم خریدند که آنجا پاتوق جوانها بشود و میگفتند بهتر است یک جایی که کتابهای دینی هست جوانها درس بخوانند. ترجیح میدادند آنها اینجا درس بخوانند و این برایم خیلی جالب بود.
کتابخانه اینجا جزو اولین کتابخانههای قفسه باز مشهد بود که ایدهٔ کتابخانهٔ باز همراه با پذیرایی را دنبال کرد؛ در سال 77 فکر میکنم و شاید هم زودتر اینجا با چای از مراجعین پذیرایی میکردند.
ـالآن کتابخانه چطوری اداره میشود؟
ــ الآن توسط مرکز مدیریت حوزه و مرکز طوبی سرویسدهی میشود که ظاهراً خیلی محدود شده است.
ـاختصاص به خودشان دارد؟
ــ بله، یعنی بیشتر اختصاص به خودشان دارد، حالا شاید هم اگر کسی بیاید، مانع نشوند؛ ولی تلاشی برای تبلیغ و اطلاعرسانی ندیدم بکنند،
آنجا خیلی با اخلاص پایهگذاری شد و خیلیها زحمت کشیدند برای اینکه کتابها مرتب بشود، تنظیم بشود، کتابهای جدید خریداری بشود، زحمتهای خوبی کشیده شد، لذا بافت کتابهایش بافت کتابهای قابلتوجه و خوبی است.